ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

یک روز با ال آی جون !

سلام ال آی جونم . مامانی خوشکلم  سلام . خیلی وقته که نمی تونم آپ بشم . منو ببخش ماه رمضونه و بیحالی و با یه عالمه کار توی آشپزخونه. مستقیم میریم سر اصل مطلب: پنجشنبه رفته بودیم خونه خاله مهین و خاله پروانه ( دوست جونای مامانی ) . آخه خاله اینا خونه جدید خریدن  و ما رفتیم که خونشون رو ببینیم. راستی تا خاله مهین می رفت آشپزخونه دنبالش می رفتی  ومیگفتی نام نا ( منظورت خوردنی وغذا هست ). اولش غریبی  می کردی اما آخرای شب تازه بزن و بکوب وقهقه ها ی شما با خاله ها شروع شده بود . شب رو همو نجا خوابیدیم ( باباجون 24 ساعته شیفت بودند ). اما نصف شب با وحشت از خواب بیدار شدی و یه رییییز گریه کردی با هیچ چی هم ساکت نمی...
22 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام دخمل مامانی ! مامانی امروز سیزدهم  مرداد ماه هست. شما امروز با بابایی رفتین سر کار . آخه کسی نبود شما رو پیشش بذاریم . ازبس مرخصی هم گرفتیم دیگه جایی برای مرخصی من و بابا نمونده. به خاطر همین بابا جون شما رو با خودش می بره فرستنده رادیویی. منم بعد از اینکه به خونه برگشتم ، بایستی ریخت و پاشهای شمار و جمع وجور کنم . قراره اگه بابایی رو زیاد اذیت نکنی  بیشتر پیشش باشی تا من به کارهای خونه هم برسم . راستی پنج سال پیش  در همین روز  من وبابایی سر سفره عقد نشستیم. من این رو رو به بابای مهربون  تبریک میگم .     من وبابایی هر کدام از یه استان دیگه و شهر  دیگه ای هستیم . که تو اردبی...
13 مرداد 1390

سورپریز

ال آی جونم !خوشگل خاله سلام! یه چند تا عکس خوشگل وملوس پیش من داری اونارو تو این پست میزارم تا هم خودت وهم مامانت یعنی آبجی بنده سورپریز بشین این عکسها مال روزیه که باهم رفته بودیم فرودگاه پیشواز خاله جونینا که از سفر مکه میومدن وشما اصلا دختر خوبی نبودی ومامانی رو خییییییییلی اذیت کردی بغل هیچ کس نمیرفتی الا دایی روح اله.                                                                خاله جون اینجا خونه دانشجوییه دایی روح اله ست که هممون مهمون دایی بودیم.   &n...
8 مرداد 1390

خاطره خوب با ال آی جووووون

  ا ل آی جونم سلام الان چند روزه که اومدم پیش شما.آخه میدونی خوشگلم من زود زود میام خونه شماو بعد از شروع تعطیلات چون شمارو ندیده بودم دلم برات پر میزد برای همین چندروز پیش، خودم تنهایی پاشدم اومدم. صبح ها که مامان و بابا میرن سر کار دوتایی می مونیم توخونه،کلی باهم بازی میکنم نسبت به دفعه آخری که دیدمت(13تیرماه) خیلی شیطونتر شدی ماشااله و همچنین  باهوش،دیگه میتونی همه رو متوجه چیزایی که میخوای،بکنی .از شیطونیات بگم:   میری میشینی تو کشوی لباسات و همه لباساتو میریزی بیرون ، یه کار دیگه  هم  که تازه یاد گرفتی بازی با برچسب هاته.برشون میداری و می چسبونی یا به دست و پای خودت یا ما، در...
5 مرداد 1390
1